جدول جو
جدول جو

معنی ذات العش - جستجوی لغت در جدول جو

ذات العش
(تُلْ عُش ش)
گویند منزلی است بطریق مکه میان صنعا و مکه به أسفل طریق تهامه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذات الید
تصویر ذات الید
مال، ثروت، دارایی
فرهنگ فارسی عمید
(تُلْ عَ)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذیل عنوان و من واسط الی ثعلبیه گوید: از واسط تا شعشعه سی میل از او تا عیص سی و دو میل، از او تا ذات العین بیست و شش میل از او تا شابیه بیست و شش میل از او تااخادید سی میل... (نزهه القلوب چ بریل لیدن 1331)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ بَ)
زن شوهردار
لغت نامه دهخدا
(تُلْ جَ)
نام وادیئی است در یک منزلی مدینۀ طیبه میان ذوالحلیفه و برثان و در این ذات الجیش گلوبند ام المؤمنین عایشه بنت ابی بکر رضی اﷲ عنها بگسیخت و برای تجسس دانه های آن رسول اکرم صلوات اﷲ علیه امر بتوقف جیش فرمود و آیۀ تیمم نازل گردید. عروه بن اذینه گوید: کاد الهوی یوم ذات الجیش یقتلنی لمنزل لم یهج لاشوق من صقب. (از المرصع) (معجم البلدان). و آن را اولات الجیش نیز نامند. رجوع به جزء 7 ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
(تُلْ خُف ف)
دارندۀ سپل. نرم پای. ج، ذوات الاخفاف. یا ذوات الخف ّ. سپل داران. نرم پایان، مانند اشتر
لغت نامه دهخدا
(تُرْ رَ)
جنگ. حرب. شر و شدّت. و در مثل است: جاء بذات الرعد و الصلیل، یعنی برپا کرد فتنه و شر را چنانکه ابر رعد و برق تولید کند. و صلیل صوت شدید باشد. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ ر ی)
گیاهی است ماننده بقیصوم
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شَرر)
موضعی است. امروءالقیس گوید:
فلم تترک بذات الشر ظبیاً
و لم تترک بحبلها (؟) حمارا.
(المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عَ)
نام اسب حنظله بن اوس سعدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عَ)
داود ضریر انطاکی در تذکره ذیل کلمه شوصه و ذات جنب گوید: و یقال لما بین الکتفین منها ذات العرض و مقابلها ذات الصدر. رجوع بکلمه ذات الجنب قسمت منقول از تذکره شود. و رجوع به ذات الصدر، جزء منقول از کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(تُلْعِ)
نام موضعی است. تغلبی گوید:
سألت عنهم و قد سدت اباعرهم
من ابین رحبه ذات العیص فالعدن.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عَ)
سلفینون. صریمهالجدی. عنبیه. فلومانن
علت چشم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عُ شَ)
موضعی است به طریق حاجیان بصره نزدیک هجر. و موضعی نزدیک طنب و ماریه ، ذات العشیره. رجوع به ذات العشیره شود
لغت نامه دهخدا
(تُلْ قِن ن)
اکمه ای باشد بر کوهی از کوههای اجاء. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ کَ)
از زبیر بن عوام آرند، که بروز بدر، عبیده بن سعید بن عاصی را دیدم بر اسبی و زرهی تمام در برکه تنها دو چشم وی پیدا بود و میگفت: انا ابوذات الکرش. و در دست وی نیزه ای کوتاه بود و پس از قتل وی نیزه در تسهیم غنائم، رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم را شد و در دیگر جنگها آن را پیشاپیش رسول میبردند
لغت نامه دهخدا
(تُلْ مَ)
سورتی از قرآن که به الف لام میم راء آغاز می شود
لغت نامه دهخدا
(تُلْ یَ)
ملک ید. مال. مملوک. ثروت. حریشه. دارائی: از ذات الید خویش آنچه مکنت داشت هریک را مراعات کرد تا همگان راضی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 74). شکا یوماً الی ابی هارون خلیفه محمد بن یزداد، الوحده و الغربه و قله ذات الید. (معجم البلدان چ مارگلیوث ج 2 ص 28 س 12) ، قدرت. توان. توانائی
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عُ شَ رَ)
یاقوت از ازهری روایت کند که ذات العشیره موضعی باشد به صمان، منسوب به عشره که بدانجا روید. و عشر درختی است بزرگ و آن را صمغی شیرین باشد که آن را نیز عشر نامند. و رسول اکرم صلوات الله علیه را بدانجا غزوه ای است و آن ناحیه ای است از ینبع میان مکه و مدینه. و ابوزید گوید، عشیره دزی است خرد میان ینبع و ذی المروه و خرمای آنجا از خرمای دیگر جاهای حجاز بهتر باشد جز صیحانی به خیبر و برنی و عجوه به مدینه. و اصمعی گوید، خوّ، وادی باشد قرب قطن که آب آن به ودای ذی العشیره ریزد و ذی العشیره وادیئی است و بدانجا آبها و نخلستانهاست، بنی عبدالله بن غطفان را. و آب ذی العشیره به رمّه، مستقبل جنوب ریزد. و به بر سوی ذی العشیره منهلی باشد. و ابوعبدالله السکونی گوید: ذات العشیره را ذات العشر نیز نامند و آن یکی از منازل اهل بصره است در راه نباج بعد مسقطالرّمل و میان آن دو، رمل الشیحه است..
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذات البعل
تصویر ذات البعل
زن شوهردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الحد
تصویر ذات الحد
مرز یله مرز ابیجاک (قدر مطلق) زبانزد انگارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الشی
تصویر ذات الشی
پشین: روان (نفس) گوهر نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات العین
تصویر ذات العین
چشمدرد
فرهنگ لغت هوشیار
دارایی خواسته دارایی خواسته. یا قلت ذات الید. تنگ دستی تهی دستی: شاید بود که از طول العهد غیبت من خبر وفات داده باشند و قاضی وقت بقلت ذات الید و علت اعسار نفقه با شوهری دیگر نکاح فرموده)
فرهنگ لغت هوشیار